- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست حکمتنامه کودک
- اجازه بازى دادن به كودك
اجازه بازى دادن به كودك




فَقالَت لَهُ : يا أبَه، واعَجَباهُ! أتُشَجِّعُ هذا عَلى هذا، أتُشَجِّعُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟!
فَقالَ لَها : يا بُنَيَّةُ، أما تَرضَينَ أن أَقولَ أنا : يا حَسَنُ، شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ، وهذا حَبيبي جَبرَئيلُ يَقولُ : يا حُسَينُ، شُدَّ عَلَى الحَسَنِ فَاصرَعهُ؟

آن دو از جاى برخاستند تا كشتى بگيرند . فاطمه عليهاالسلام كه براى كارى [از خانه ]خارج شده بود ، بر آنان وارد شد و شنيد كه پيامبر صلي الله عليه و آلهمى گويد : «دوباره ، اى حسن ! حسين را محكم بگير و به زمين بزن» .
[از اين رو] به پدر گفت : شگفتا اى پدر ! اين را بر آن ديگرى تحريك مى كنى؟ آيا بزرگ تر را بر كوچك تر تحريك مى كنى ؟!
پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود : «دختر عزيزم ! آيا خشنود نيستى از اين كه من بگويم : "اى حسن! حسين را محكم بگير و به زمين بزن ؛ در حالى كه دوست من جبرئيل مى گويد : "اى حسين! حسن را محكم بگير و بر زمين بزن ؟"» .


فرمود : «چگونه دوستشان نداشته باشم ، حال آن كه آنها دو دسته گل من از دنيايند كه مى بويمشان ؟»



مَعَ أصحابِهِ، إذ أقبَلَ إلَيهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاموَهُما صَغيرانِ، فَجَعَلا يَنزُوانِ

فَغَضِبَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله حَتَّى التَمَعَ لَونُهُ ، فَقالَ لِلرَّجُلِ : إن كانَ اللّه ُ عز و جلقَد نَزَعَ الرَّحمَةَ مِن قَلبِكَ فَما أصنَعُ بِكَ؟ مَن لَم يَرحَم صَغيرَنا ويُعَزِّز كَبيرَنا فَلَيسَ مِنَّا.

يارانش نشسته بود كه حسن و حسين در حالى كه خردسال بودند ، به سوى ايشان رفتند و از سر و دوش ايشان بالا مى رفتند . گاهى سرشان را براى آنان ، پايين مى آورد و گاهى ، آنان را مى گرفت و مى بوسيد . اين ، در حالى بود كه يكى از همنشينان ايشان با شگفتى به اين رفتار ، نگاه مى كرد .
آن گاه گفت : اى پيامبر خدا! به ياد نمى آورم هيچ گاه فرزندى را گرفته و بوسيده باشم .
پيامبر خدا خشمگين شد تا جايى كه رنگش برگشت . پس به آن مرد فرمود : «اگر خداوند عز و جل مهربانى را از قلب تو گرفته است ، من با تو چه كنم ؟ كسى كه به كودكان ما مهر نورزد و بزرگان ما را گرامى ندارد ، از ما نيست» .

قالَ : كُلُّ ذلِكَ لَم يَكُن، ولكِنَّ ابني ارتَحَلَني فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ .

وقتى پيامبر خدا ، نماز را به پايان بُرد ، مردم گفتند : اى پيامبر خدا! در ميان نمازت سجده اى طولانى داشتى ، به گونه اى كه گمان كرديم اتّفاقى افتاده و يا به شما وحى شده است .
فرمود: «هيچ كدام نبود ؛ ليكن پسرم بر دوش من سوار شد و خوش نداشتم كه او را به شتاب ، پايين آورم، تا اين كه نيازش را ارضا كند .

يَوما في فِئَةٍ وَالحُسَينُ عليه السلام صَغِيرٌ بِالقُربِ مِنهُ، وكانَ النَّبِيُ إذا سَجَدَ جاءَ الحُسَينُ عليه السلامفَرَكِبَ ظَهرَهُ ثُمَّ حَرَّكَ رِجلَيهِ، وقالَ : حِل حِل .
وإذا أرادَ رَسولُ اللّه ِ أن يَرفَعَ رَأسَهُ أخَذَهُ فَوَضَعَهُ إلى جانِبِهِ، فَإذا سَجَدَ عادَ عَلى ظَهرِهِ، وقالَ : حِل حِل، فَلَم يَزَل يَفعَلُ ذلِكَ حَتّى فَرَغَ النَّبِيُ مِن صَلاتِهِ.
فَقالَ يَهودِيٌ : يا مُحَمَّدُ، إنَّكُم لَتَفعَلونَ بِالصِّبيانِ شَيئا ما نَفعَلُهُ نَحنُ!
فَقالَ النَّبِيُ صلي الله عليه و آله : أما لَو كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّه ِ وبِرَسولِهِ لَرَحِمتُمُ الصِّبيانَ.
قالَ : فَإنِّي اُؤمِنُ بِاللّه ِ وبِرَسُولِهِ. فَأَسلَمَ لَمَّا رَأى كَرَمَهُ مِن


گروهى نماز مى خواند و حسين عليه السلام كه خردسال بود ، در كنار ايشان قرار داشت . هرگاه پيامبر خدا به سجده مى رفت ، حسين عليه السلاممى آمد و بر دوش ايشان ، سوار مى شد . سپس ، پاهايش را تكان مى داد و مى گفت : هِىْ ، هِىْ!
وقتى پيامبر خدا مى خواست سر بردارد ، او را مى گرفت و كنار خود مى گذاشت . وقتى [دوباره ]سجده مى رفت ، بر پشت پيامبر صلي الله عليه و آلهبرمى گشت و مى گفت : هِىْ ، هِىْ! اين كار را همچنان ادامه داد تا اين كه پيامبر خدا ، از نماز فارغ شد .
در اين هنگام ، يك نفر يهودى گفت : اى محمّد! شما با فرزندان خود به گونه اى عمل مى كنيد كه ما نمى كنيم .
پيامبر صلي الله عليه و آلهفرمود : «بدان ، اگر به خدا و پيامبرش ايمان مى آورديد ، حتما با كودكان ، مهربان مى شديد» .
گفت : من به خدا و پيامبر او ايمان مى آورم . او مسلمان شد ، چون با همه عظمت مقامش كرامت ايشان را مشاهده كرد .


قالَ : فَوَضَعَ إحدى يَدَيهِ تَحتَ قَفاهُ ، وَالاُخرى تَحتَ ذَقَنِهِ، فَوَضَعَ فاهُ عَلى فيهِ يُقَبِّلُهُ.
فَقالَ : حُسَينٌ مِنِّي وأنا مِن حُسَينٍ، أحَبَّ اللّه ُ مَن أحَبَّ حُسَينا،
حُسَينٌ سِبطٌ


يكى از دستانش را زير گردن او گذاشت و دست ديگر را زير چانه او و دهانش را بر دهان او گذاشت و او را مى بوسيد .
پس فرمود : «حسين ، از من است و من ، از حسينم . خداوند ،
كسى كه حسين را دوست مى دارد ، دوست دارد . حسين سبطى


فَقالَ [ صلي الله عليه و آله] : لَم يُوحَ إلَيَ ، ولكنَّ ابني كانَ عَلَى كَتِفي فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى نَزَلَ.
وفي رِوايَةِ عَبدِ اللّه ِ بنِ شَدّادٍ أنَّهُ صلي الله عليه و آله قَالَ : إنَّ ابنِي هذَا ارتَحَلَني فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ .

حضرت فرمود : «به من وحى نشد ؛ ليكن فرزندم بر شانه من بود و من ، خوش نداشتم او را به شتاب بيندازم تا اين كه خودش پايين بيايد» .
و در روايت عبد اللّه بن شدّاد آمده است كه: پيامبر صلي الله عليه و آلهفرمود : «فرزندم بر دوش من سوار شد و خوش نداشتم او را به شتاب بيندازم تا اين كه نيازش را برآورده كُند» .

امام هادی علیه السلام:
مَنْ اَطاعَ الخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ المَخْلُوقينَ وَ مَنْ اَسْخَطَ الخالِقَ فَلْيَيْقَنْ اَنْ يَحِّلَ بِهِ سَخَطُ المَخْلُوقينَ؛
كسى كه از آفريدگار پيروى كند از خشم آفريـدهها بـاكى نـدارد. و كسى كه خــدا را به خشـم آورد، بايد باور كند كه مردم بر او خشم خواهند آورد.
تحف العقول، ص 482

- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث

تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685